وقتی پیکره چوبی را از هم جدا میکردند از لابهلای اتصالات چوبها و تختههای پیکره چوبی غبار فراوانی پایین میریخت؛ غباری که از چشم ملائکه و فرشتهها پنهان مانده بود. اولین بار که این صحنه را دیدم رفتم زیرغبار تا بریزد روی صورتم و ریخت و نوشتم امروز غباربازی داشتیم!
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی ستاد مردمی فاطمیه شهرستان دزفول به نقل از مهر، در یادداشت وقایعنگارانه حامد حجتی شاعری که اینروزها در کربلای معلی به سر میبرد، اتفاقات مربوط به جمعکردن ضریح قدیمی امام حسین (ع) روایت شد. اما او پس از نقل این اتفاقات، جملات دیگری هم دارد که نگفتنشان، موجب تنگی سینهاش شده است.
به هر حال کربلا سرزمین عجیبی است و گاهی اوقات نگفتن از آن بهتر از گفتن است؛ چون با گفتن و مطرح کردن، موضوع غریبی که در این مکان مقدس جاری است، غریبتر و غیرمحسوستر میشود و چه بهتر که مردم خودشان تجربه کنند؛ شنیدن کی بود مانند دیدن؟ اما این شاعر معتقد است این نوشتهها اصطلاحاً از دستش در رفتهاند.
دومین یادداشت حجتی از کربلا را در ادامه این نوشتار میخوانیم:
حکایت جمع کردن ضریح خودش عالمی داشت که در یادداشت قبلی جلوههایی از آن را برایتان نوشتم. ماییم و اتفاقاتی که پیش روست. اتفاقاتی که دیگر شاید به عمر ما و نسل بعد از ما قد ندهد که تکرار آن را ببیند.
خیلیها به من و دوستانم التماس دعای مخصوص برای آوردن تربت دادهاند. حتی خود عراقیها که این جا کار میکنند هم به ما زیاد میگویند که برای ما تربت بیاورید، اما حکایت تربت، حکایت خاصی است. از این قبر مطهری که امروز ما میبینیم تا رسیدن به خاک اصلی که حدود 14 قرن پیش محل پرواز عاشقان حسینی بوده است بین 6 تا 7 متر فاصله است. در واقع به این دلیل که مقبره حضرت چند بار توسط سلاطین جور خراب و توسط محبین بازسازی شده است، هربار حرم روی خرابههای قبلی ساخته شده و این گونه است که دسترسی تربت ناب تقریبا غیرممکن است، اما این توجیه است.
وقتی حفرهای به عمق 40 سانتیمتر و به عرض 50 سانتیمتر دور حرم ایجاد کردند بیشترین مصالحی که بیرون آمد خاک و مل، آجرهای کورهای سرخ رنگ و بتن بود. از نظر من که البته عددی نیستم، حتی همین بتنها متبرکاند و شفا میدهند چه برسد به آن خاکهای املی و یا آن آجرهای قرمز.
امروز غباربازی داشتیم!
این که میگویم به نظرم زیباترین رهاورد این سفر است. وقتی پیکره چوبی را از هم جدا میکردند از لابهلای اتصالات چوبها و تختههای پیکره چوبی غبار فراوانی پایین میریخت؛ غباری که از چشم ملائکه و فرشتهها پنهان مانده بود. اولین بار که این صحنه را دیدم، رفتم زیرغبار تا بریزد روی صورتم و ریخت و نوشتم امروز غباربازی داشتیم! غبارها چند ویژگی داشت؛ اول اینکه بسیار خوش بو بود. دوم اینکه بسیار رها بودند و سوم اینکه خیلی مهربان بودند و لابد که هرکدام از این ویژگیها یعنیچه؟
باز کردن قطعات طلای ضریح
وقتی پیکره چوبی را جدا کردند، میخهای بزرگی را در میآوردند که حدودا 75 سال نقطه اتصال اجزاء پیکره چوبی بودند. میخها هم در این حسن همجواری متبرک بودند؛ میخهای کوچک و بزرگی که اغلب زنگ زده بودند اما این زنگ زدگی میارزید به تمام عالم. پیکره چوبی در هجوم زائران وقتی عرق میکرده است، رطوبتش را به میخ تحمیل میکرده تا آنها زنگ بزنند. شاید هم زنگارشویی این بارگاه نگذارد زنگی و رنگی بر چیزی بماند.... نمیدانم. اما حکایت این میخهای مهربان هم دیدنی بود. وقتی یکییکی از پیکرههای چوبی جدا میشدند دستانشان تا آخرین لحظه به سمت چوب کشیده میشد و نمیخواستند به سادگی جدا شوند. مثل کودکی که از مادر جدا نمیشود و به زور او را میبرند؛ میخها به سادگی جدا نمیشدند.
سنگهای مرمر تبرک مقدم چه کسانی بوده است
کنار ضریح و زیر پای زائران با سنگهای مرمری زیبا مفروش بود که برای نصب ضریح جدید بخشی از آنها جمع شدند و قطعه قطعه از همجواری با ضریح خداحافظی کردند. سنگها اگرچه در متن ضریح نبودند، اما شانههایشان سنگ فرش قدم سه دسته از خوبان علم بوده است. اول فرشتگان و ملائکه و مقربان و انبیاء، دوم پابوس حضور پیامبر و اهل بیت به خصوص حضرت مادر علیهاسلام و سوم سرمست از حلاوت، اخلاص و شیدایی زائران؛ آنها که با چشمهایشان غبار از قبر مطهر میگرفتند.
سنگ، میخ، غبار و تربت کجا میروند
مسئولان عتبه حسینی در طول این مدت با دقت و وسواس ذره ذره تمام قطعات جدا شده از ضریح را جمع آوری میکردند؛ از روزی که نقرهها را با دریل باز میکردند تا روز آخر. همین قدر بگویم که برای جمعآوری برادههای نقره و طلا یک جارو برقی ویژه داشتند، برای غبار و خاک متبرک؛ یک جارو برقی دیگر. تمام میخها و قطعات متبرک را پارچه پیچ و کدگذاری میکردند؛ حتی خردهسنگها را در گونیهای سربسته سامان دادند. خلاصه بگویم یک گروه کاملا توانمند فقط کار ساماندهی به این متبرکات را به عهده داشت که به نظر البته کار بسیار درست و موثر بود.
آن وقت بود که فهمیدم چرا حتی نگهبانهای حرم و کفشدارها، این قدر به ما اصرار میکردند تا غباری، خاکی، سنگی از داخل برایشان بیاوریم. ضریح را به موزه میبرند و این قطعات را هم با دقت به جایی منتقل میکنند که بتوانند به بهترین شکل در اختیار زائران قرار دهند. این جملهای است که یکی از مسئولان به من میگوید.
به هر حال کربلا سرزمین عجیبی است و گاهی اوقات نگفتن از آن بهتر از گفتن است؛ چون با گفتن و مطرح کردن، موضوع غریبی که در این مکان مقدس جاری است، غریبتر و غیرمحسوستر میشود و چه بهتر که مردم خودشان تجربه کنند؛ شنیدن کی بود مانند دیدن؟ اما این شاعر معتقد است این نوشتهها اصطلاحاً از دستش در رفتهاند.
دومین یادداشت حجتی از کربلا را در ادامه این نوشتار میخوانیم:
حکایت جمع کردن ضریح خودش عالمی داشت که در یادداشت قبلی جلوههایی از آن را برایتان نوشتم. ماییم و اتفاقاتی که پیش روست. اتفاقاتی که دیگر شاید به عمر ما و نسل بعد از ما قد ندهد که تکرار آن را ببیند.
خیلیها به من و دوستانم التماس دعای مخصوص برای آوردن تربت دادهاند. حتی خود عراقیها که این جا کار میکنند هم به ما زیاد میگویند که برای ما تربت بیاورید، اما حکایت تربت، حکایت خاصی است. از این قبر مطهری که امروز ما میبینیم تا رسیدن به خاک اصلی که حدود 14 قرن پیش محل پرواز عاشقان حسینی بوده است بین 6 تا 7 متر فاصله است. در واقع به این دلیل که مقبره حضرت چند بار توسط سلاطین جور خراب و توسط محبین بازسازی شده است، هربار حرم روی خرابههای قبلی ساخته شده و این گونه است که دسترسی تربت ناب تقریبا غیرممکن است، اما این توجیه است.
وقتی حفرهای به عمق 40 سانتیمتر و به عرض 50 سانتیمتر دور حرم ایجاد کردند بیشترین مصالحی که بیرون آمد خاک و مل، آجرهای کورهای سرخ رنگ و بتن بود. از نظر من که البته عددی نیستم، حتی همین بتنها متبرکاند و شفا میدهند چه برسد به آن خاکهای املی و یا آن آجرهای قرمز.
امروز غباربازی داشتیم!
این که میگویم به نظرم زیباترین رهاورد این سفر است. وقتی پیکره چوبی را از هم جدا میکردند از لابهلای اتصالات چوبها و تختههای پیکره چوبی غبار فراوانی پایین میریخت؛ غباری که از چشم ملائکه و فرشتهها پنهان مانده بود. اولین بار که این صحنه را دیدم، رفتم زیرغبار تا بریزد روی صورتم و ریخت و نوشتم امروز غباربازی داشتیم! غبارها چند ویژگی داشت؛ اول اینکه بسیار خوش بو بود. دوم اینکه بسیار رها بودند و سوم اینکه خیلی مهربان بودند و لابد که هرکدام از این ویژگیها یعنیچه؟
باز کردن قطعات طلای ضریح
وقتی پیکره چوبی را جدا کردند، میخهای بزرگی را در میآوردند که حدودا 75 سال نقطه اتصال اجزاء پیکره چوبی بودند. میخها هم در این حسن همجواری متبرک بودند؛ میخهای کوچک و بزرگی که اغلب زنگ زده بودند اما این زنگ زدگی میارزید به تمام عالم. پیکره چوبی در هجوم زائران وقتی عرق میکرده است، رطوبتش را به میخ تحمیل میکرده تا آنها زنگ بزنند. شاید هم زنگارشویی این بارگاه نگذارد زنگی و رنگی بر چیزی بماند.... نمیدانم. اما حکایت این میخهای مهربان هم دیدنی بود. وقتی یکییکی از پیکرههای چوبی جدا میشدند دستانشان تا آخرین لحظه به سمت چوب کشیده میشد و نمیخواستند به سادگی جدا شوند. مثل کودکی که از مادر جدا نمیشود و به زور او را میبرند؛ میخها به سادگی جدا نمیشدند.
سنگهای مرمر تبرک مقدم چه کسانی بوده است
کنار ضریح و زیر پای زائران با سنگهای مرمری زیبا مفروش بود که برای نصب ضریح جدید بخشی از آنها جمع شدند و قطعه قطعه از همجواری با ضریح خداحافظی کردند. سنگها اگرچه در متن ضریح نبودند، اما شانههایشان سنگ فرش قدم سه دسته از خوبان علم بوده است. اول فرشتگان و ملائکه و مقربان و انبیاء، دوم پابوس حضور پیامبر و اهل بیت به خصوص حضرت مادر علیهاسلام و سوم سرمست از حلاوت، اخلاص و شیدایی زائران؛ آنها که با چشمهایشان غبار از قبر مطهر میگرفتند.
سنگ، میخ، غبار و تربت کجا میروند
مسئولان عتبه حسینی در طول این مدت با دقت و وسواس ذره ذره تمام قطعات جدا شده از ضریح را جمع آوری میکردند؛ از روزی که نقرهها را با دریل باز میکردند تا روز آخر. همین قدر بگویم که برای جمعآوری برادههای نقره و طلا یک جارو برقی ویژه داشتند، برای غبار و خاک متبرک؛ یک جارو برقی دیگر. تمام میخها و قطعات متبرک را پارچه پیچ و کدگذاری میکردند؛ حتی خردهسنگها را در گونیهای سربسته سامان دادند. خلاصه بگویم یک گروه کاملا توانمند فقط کار ساماندهی به این متبرکات را به عهده داشت که به نظر البته کار بسیار درست و موثر بود.
آن وقت بود که فهمیدم چرا حتی نگهبانهای حرم و کفشدارها، این قدر به ما اصرار میکردند تا غباری، خاکی، سنگی از داخل برایشان بیاوریم. ضریح را به موزه میبرند و این قطعات را هم با دقت به جایی منتقل میکنند که بتوانند به بهترین شکل در اختیار زائران قرار دهند. این جملهای است که یکی از مسئولان به من میگوید.